تجربه های لبنان

مطالب تاریخی -سیاسی-اجتماعی وجغرافیایی

تجربه های لبنان

مطالب تاریخی -سیاسی-اجتماعی وجغرافیایی

تصاویری از محرم

محرم

به قلم سید ابن طاووس

***

شهادت سید الشهداء به روایت سید ابن طاووس از کتاب لهوف

برگزاری نماز ظهر عاشورا

راوی گوید: هنگام نماز ظهر که در رسید،اما، زُهیر بن قین و سعیدبن عبداللّه حنفی را فرمان جانبازی داد و خود با جمعی از یاران برجای مانده از نبرد، نماز خوف اقامه کرد. در این حال، تیری از جانب اهل وَبال به سوی حضرت آمد. سعیدبن عبداللّه قدم به جانبازی پیش نهاد و آن تیر بلا را بر تن خود پذیرفت. به همین منوال پای مردانگی استوار کرده و قدم از قدم بر نمیداشت تا خود را هدف آنچه قصد حضرت داشت، سازد. و سرانجام از بسیاری زخمها، بر روی زمین غلطید و در آن حال میگفت: خدایا! این جماعت را لعن و چون قوم عاد و ثمود عقوبت کن. خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده، ایشان را آگاه ساز که قصد و نیّت من، یاری ذُرّیه رسول خدا بود تا به ثوابهای تو نائل گردم . این کلمات بگفت و جان به جان آفرین سپرد.

راوی گوید: سپس سوید بن عمرو بن ابی مطاع، خریدار متاع جانبازی گردید و به مانند شیر خشمناک در میان آن روباه صفتان ناپاک، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پیه صبوری بر تحمّل صدمات وارده از گروه بیدین، گوی سعادت ربود. تا آنکه از جهت ضعف و سستی که از زخمهای بی شمار بر بدن آن شجاع نامدار رسیده بود در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتی نداشت تا زمانی که شنید مردم همیگفتند: حسین مقتول اَشْقیا گشت . پس با همان حال سستی ازجراهات، با مشقت بسیار، دوباره بر آن گروه نابکار، حمله آورد و قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت .

راوی گوید: یکایک یاران و جان نثاران آن امام مظلومان، در حضورش به سوی مرگ شتابان میدویدند، چون همه یاران و اصحاب امام شربت شهادت نوشیدند و مقتول اَشْقیا گشتند و کسی از اصحاب باقی نماند، مگر اهل بیت و خویشان آن حضرت. پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشید آن مظلوم وحید که نام نامیاش علی بن الحسین بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار خود خواست، حضرت اذنش بداد؛ با اندوه به جوان خود نگریست، سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت و گفت: پروردگارا! بر این گروه شاهد باش که جوانی به جنگ آنان می رد که شبیهترین مردم است در خلقت ظاهری و اخلاص باطنی و سخنسرایی به پیامبر تو و ما هرگاه مشتاق دیدار رسول تو میشدیم ، بدین جوان نظر میدوختیم. سپس صیحهای کشید و به آواز بلند فرمود: ای ابن سعد! خدا رحم تو را قطع کند، چنانکه رحم مرا قطع کردی.

هنگام نماز ظهر که در رسید، حضرت با یاران برجای مانده نماز خوف خواند

جهاد و شهادت حضرت علی اکبر (ع)

راوی گوید: آن شبیه رسول، قدم شجاعت در میدان سعادت نهاد و با آن گروه اشقیا چنان به جدال پرداخت که خاطرهها را اندوهناک گردانید. قتالی به غایت سختکه جمعی از آن جمع نگونبخت را به خاک هلاک انداخت. سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت: ای پدر! تشنگی مرا از پای انداخت و سنگینی اسلحه آهنین مرا به تَعَب افکند، آیا راهی به سوی حصول شربتی از آب هست؟ حضرت سیّدالشهداء (ع) به گریه افتاد و فرمود: ای فرزند دلبندم! اندکی دیگر به کار جنگ باش که انقریب به دیدار جدّت حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله نائل خواهی شد و ایشان از جام سرشار کوثر شربتی به تو خواهد داد که پس از آن هرگز روی تشنگی نبینی. حضرت علی اکبر به سوی میدان بازگشت و چنان پیکار کرد که در تصور نمیگنجید و داد شجاعت بداد. در آن حال مُنْقذ بن مُرّه عبدی تیری به جانب آن فرزند رشید سیّدالشهداء، افکند که از جراهت آن تیر بر روی خاک افتاد و فریاد برآورد: پدر جان، سلام من بر تو باد! اینک جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که به تو سلام میرساند و می فرماید: زود به نزد ما بیا. علی اکبر این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام بر بالین ایشان آمد و صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بکُشد آن کسانی را که تو را کشته و حرمت رسول خدا را شکستند؛ پس از تو، خاک بر سر این دنیا!

راوی گوید: در این هنگام زینب خاتون صلّی اللّه علیه و آله از خیمه بیرون دوید در حالتی که ندا میکرد: یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روی بدن پاره پاره علی اکبر افکند، امام حسین علیه السّلام تشریف آورد و خواهر را از روی جنازه علی اکبر بلند کرده و به نزد زنان برگردانید. پس از آن یکایک مردان اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یکی بعد از دیگری روانه میدان شدند تا آنکه جماعتی از ایشان به دست آن بدکیشان به درجه رفیع شهادت رسیدند. پس حضرت سیدالشهداء علیه السّلام آواز به صیحه و فریاد بلند نمود و فرمود: ای عموزادگان من! و ای اهل بیت من! صبوری پشه کنید و بار محنت بر دوش گیرید؛ به خدا سوگند که پس از این روز هرگز روی خواری به خود نخواهید دید.

راوی گوید: در این هنگام جوانی بیرون خرامید که در حُسن صورت و درخشندگی منظر به مثابه پارهای از ماه میمانست، با آن گروه بدخواه و بی دین ، به کار جنگ پرداخت. ابن فضیل اَزْدی مَیْشوم ضربتی بر فرق آن مظلوم ، زد که فرق او را شکافت و آن جوان از مرکب به صورت، روی زمین افتاد و فریاد یا عَمّاهُ برآورد. پس امام علیه السّلام مانند بازی شکاری، خود را به میدان رسانید و همچون شیر خشمناک بر آن لعین بیباک، حمله نمود و با شمشیر، ضربتی بر اَّن ناپاک، فرود آورد و آن نابکار بازوی خود را سپر شمشیر حضرت نموده و دست نحساش از مِرْفق جدا شد و آن لعین چنان فریاد برآورد که همه لشکر فریاد او را شنیدند. کوفیان بیدین اما بر امام مبین، حمله آوردند تا آن لعین را رها نمایند، ولی آن ملعون پایمال سُمّ اسبان شد و روح نحساش به جانب نیران دوید.

راوی گوید: چون غبار فرو نشست دیدم که حسین (ع) بر بالای سر آن جوان ایستاده و او پاهای خود را بر زمین میمالید و امام میفرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهی که تو را کشتند و آنان که در روز قیامت جدّ و پدر تو با ایشان دشمنی خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد دیگر دیر شده و فایده ای نبخشد. به خدا قسم که امروز آن روزی است که خون ریزی در آن بسیار و فریاد رسی ، اندک است . سپس حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام جنازه آن جوان را بر سینه خود گرفت و در میان شهدای بنی هاشم بر روی زمین قرار داد.

حضرت علی اکبر در قتالی سخت جمعی از اشغیا را به خاک افکند

شهادت علی اصغر(ع)

راوی گوید: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود که همه بر روی خاک افتادهاند و جان به جان آفرین سپردهاند تصمیم عزم فرمود که با نفس نفیس با گروه بد نهاد، جهاد نماید و ندای بی سی در داد که آیا کسی هست که از حرم رسول پروردگار عالمیان، دفع شرّ یاغیان و ظالمان نماید؟ آیا خداپرستی هست که در یاری ما اهل بیت از خدای متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آیا فریادرسی هست که به فریادرسی ما امید لقای پروردگار را داشته باشد؟ آیا اعانت کنندهای هست که به واسطه یاری ما، به ما امیدوار شود به ثوابها و اجری که در نزد خدای تعالی موجود است؟ شهادت حضرت علی اصغر پس زنان حرم و دختران محترم رسول اکرم صداها به ناله و گریه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت، به سوی خیمه رجعت نمود و زینب خاتون علیهاالسّلام را فرمود که فرزند دلبند صغیر مرا بیاور تا با او وداع نمایم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همین که خواست از راه رأفت و کمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی پلید – لَعَنَهُ اللّهُ – تیری به آن جانب انداخت که به گلوی نازک آن طفل معصوم اصابت نمود و بریدکه بریده باد دستان ناپاکش. پس آن حضرت با کمال غم و حسرت، به زینب خاتون فرمود: این طفل را بگیر؛ پس حضرت هر دو دست را در زیر گلوی طفل گرفت، چون پر از خون شد به سوی آسمان پاشید، آنگاه فرمود: آنچه که بر من این مصائب را آسان مینماید آن است که این مصیبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل می گردد.

راوی گوید: تشنگی بر امام شهید به غایت شدید گردید، آنحضرت خود را به بلندی مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس، در پیش روی آن حضرت حرکت می کرد. در این هنگام لشکر ابن سعد تبهکار سر راه بر فرزند احمد مختار، مردی از قبیله «بنی دارم» تیری به جانب جناب سیّدالشهداء علیه السّلام انداخت که آن تیر در زیر چانه شریف آن شهید راه دین حنیف محکم بنشست. پس تیر را بیرون کشید و هر دو دست مبارک را در زیر چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوی آسمان انداخت و این مناجات را به درگاه قاضی الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت که پروردگارا! به سوی تو شکایت میآورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پیغمبرت به جا میآورند.

خدا بکُشد آن کسانی را که تو را کشته و حرمت رسول خدا را شکستند

شهادت حضرت عباس (ع)

پس از آن، شجاع محکم اساس، برادرش عبّاس را از او جدا نمودند که آن روباهان در میان آن دو فرزند اسداللّه الغالب، حایل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل علیه السّلام گرد آمده و ایشان را احاطه نمودند تا آنکه آن کافران غدّار فرزند حیدر کرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العین بتول را در مصیبت برادر، ملول ساختند. امام حسین علیه السّلام کرهای شدید در عزای شهادت آن مظلوم وحید، نمود.

راوی گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامی، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هرکس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، میآمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به جهنم، میفرستاد اما اجساد ناپاک آن کُفّارپلید که بسیار شد. در این حال بود که مردان کارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نیز با شمشیر تیز به آنها حمله نمود، چنان حملهای که صفها را می شکافت. سپس آن امام بییار در مرکز خونین قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله. حضرت همچنان با آنها جنگید تا آنکه لشکر شیطان حایل گردید در میان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالمیان و نزدیک به خیمه ها و سراپرده ها رسیدند، پس آن معدن غیرت الله ، فریاد بر گروه دین تباه، زد که: ای پیروان آل ابوسفیان ! اگر دین ندارید و از عذاب روز قیامت نمی هراسید، لااقل آزاده باشید!

راوی گوید: شمر پلید فریاد زد که ای فرزند فاطمه زهرا علیه السّلام چه می گویی؟ امام علیه السّلام فرمود: میگویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید و زنان را گناهی نیست ، پس این سر کشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند، مادامی که من در حال حیاتم. شمر گفت: این حاجت تو رواست ای پسر فاطمه ! پس آن جماعت بی دین همگی قصد امام مبین نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقیا، نمود و آنان حمله به سوی آن مظلوم آوردند و در این حال تقاضای شربتی از آب از آن بیدینان نمود ولی ایدهای نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد گردید. امام علیه السّلام ساعتی بایستاد که استراحت نماید و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولی شده بود پس در همان حال که آن حضرت ایستاده بود، سنگی از جانب دشمنان بر پیشانی مبارکش اصابت نمود و خون جاری گشت، امام جامه خود را گرفت که خون را از پیشانی شریف پاک نماید، تیری سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تیر بر قلبش که مخزن علم الهی بود نشست! حضرت فرمود: بسم الله … سپس مبارک به سوی آسمان بلند نمود و گفت: خداوندا! تو میدانی که این گروه می کشند آن کسی را که نیست بر روی زمین فرزند دختر پیغمبری به غیر او. پس آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خوناز جای آن جاری شد و آن جناب را توانایی بر قتال نمانده بود و از کثرت زخمها و جراحات ، ضعیف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگیدن را نداشت و هر کس نزدیک ایشان می آمد برای اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالی که خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز می گشت و از آنجا دور می شد تا آنکه مردی از طایفه کنده آمد که نام نحسش مالک بن یسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بریده جاری کرد و ضربت شمشیر بر سر مبارکش فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامهاش از خون لبریز گشت . شهادت عبدالله بن حسن علیه السّلام راوی گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالی را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهی طلبید و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روی آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکی درنگ نمود، باز آن بی دینان بی شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلی نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و می دوید تا در کنار عموی بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست که او را به سوی حرم باز گرداند ولی آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموی خویش جدایی اختیار نمی کنم و از او تنها نمی گذارم ! در این هنگام ، بحربن کعب ( یا بنابر قول دیگر حرملة بن کاهل) همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : وای بر تو! ای زنازاده بی حیا! تو می خواهی عمویم رابه قتل رسانی ولی آن ولدالزنا بی حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: ای فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایی نما و آن را در نزد خدای عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامی ات ملحق خواهد فرمود: راوی گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیری به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوی آن یتیم را که در آغوش عموی بزرگوارش بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود پس از آن شمر پلید به خیمه های حرم مطهر حمله نمود نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و گفت : آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غیرت الله ، حضرت امام فرمود: ای پسر ذی الجوشن ! ایا تو می گویی آتش آورند که خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانی ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. در این هنگام شبث پلید آمد و آن شمر عنید را از این کار سرزنش نمود که آن سگ بیحیا اظهار شرم نموده بر گشت. راوی گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه ای برای من بیاورید که کسی در آن رغبت نکند، می خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. پس چنین جامه ای آوردند که عرب آن را (تبان) می گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمی خواهم، این لباس کسی است که داغ ذلت و خواری به او زده شده باشد سپس جامه کهنهای آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه های خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس این بود تا آن را از بدن شریف آن جناب بیرون .

در ظهر عاشورا از هر سو پیکر حضرت در معرض تیر دشمن قرا گرفت

راوی گوید: چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارکش وارد گردیده بود ضعف و سستی بر حضرتش مستولی شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر می آمد در این موقع، صالح بن و هب مزنی بیدین با نیزه بر تهیگاه امام مبین زد که آن مظلوم از بالای اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روی خاک کربلا قرار گرفت . درباره آن غیرت الله از روی خاک برخاست و جون کوه استوار بایستاد.

روای گوید: علیای مکرمه زینب خاتون علیه السّلام در آن حال از خیمه های حرم بیرون دوید در حالتی که ندا میداد: ای وای برادرم، وای سید و سرورم، وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر روی سطح زمین ریزریز میشدند.

روای گوید: شمر پلید به آن گمراهان عنید صیحه کشید که در حق این مرد چه انتظار دارید، چرا کارش را تمام نمیکنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بیدین از هر طرف بر امام تشنه جگر، حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند زرعت بن شریک، ضربتی بر شانه مبارک امام علیه السّلام زد و حضرت سیدالشهدا نیز ضربتی بر او زد و او را بر روی زمین انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزنای دیگر، ضربت شمشیری بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود که از صدمه شمشیر آن زبده سر، حضرت اباعبدالله علیه السّلام آن آسمان وقار، به روی خود که بر آینه انوار جمال پروردگار بود، بر زمین افتاد و در چنین احوال آن مطهر جلال ایزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعیف گردیده بود و گاهی بر می خاست و زمانی مینشست ؛ در این هنگام سنا، بن انس بیدین ، نیزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملک یقین ، شهسوار میدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود، به همین مقدار اکتفا ننمود، بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوان های سینه اش که صندوق علوم لدنی بود فرو برد، سپس اشقی الاولین و الاخرین ، سنان مشرک لعین، آن نقطه دایره بلا را نشان تیر جفا نمود و آن تیر بلا بر گلوی آن زیب سینه و آغوش سید دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غایت غیرت و مردانگی برخاست و بر روی زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوی مبارک می گرفت و چون پر از خون می گردید بر سر و محاسن شریف می مالید و می فرمود: که به همین حال خدا را ملاقات می نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعین به خبیثی که در طرف یمین او بود، گفت : وای بر تو! از مرکب فرود آی و حسین را راحت کن .

راوی گوید: خولی بن یزید اصبحی سرعت نمود که سر مطهر امام علیه السّلام را از بدن جدا نماید ولی لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبیح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعی از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور دیده زهرای بتول سلام الله علیها – را نمود، شمشیر ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بریده همی گفت : به خدا سوگند که سر از بدنت جدا میکنم و حال آنکه میدانم تویی فرزند رسول الله و صاحب پاکترن خاندان! پس آن شقی نا امید از رحمت عام یزدانی سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانی را از بدن شریف جدا نمود.

اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!

راوی گوید: در آن ساعت که حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان ، باد سرخی وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمی توانست جایی را ببیند. لشکر دشمن گمان کرد که عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و ساعتی بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت . هلال بن نافع روایت کرده که میگفت : من با لشکر عمر سعد نحس ایستاده بودم که شنیدم کسی را که فریاد میزند: ایها الامیر! تو را بشارت باد که اینکه شمر بن ذی الجوشن، حسین را به قتل رسانید. هلال گفت : من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالای سر آن جناب ایستادم در حالتی که آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویی و نورانیت وجه، بهتر از حسین علیه السّلام باشد و به تحقیق که نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبی می نمود، شنیدم که کافری بی دین به آن سبط سیدالمرسلین علیه السّلام به زبان بریده این گونه جسارت نمود که به خدا آب نخواهی چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردی و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامی! سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت امام علیه السّلام در جواب او فرمود: وای بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمیشوم و از حمیم دوزخ نمیآشامم بلکه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالی مقام خواهم رسید و در خانه بهشتی که از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهای بهشت که خدای عزوجل در کتاب مجید خود وصف فرمود که گندیده و ناگوار نمیشود، خواهم آشامید و به خدمتش شکایت می کنم از آنکه دست خود را به خون من آلودید و از کردار زشت که به جا آوردید هلال گفت: آن بدکیشان همگی آن چنان به خشم و طغیان آمدند که گویا خدای عزوجل در قلب یکی از آن بی دینان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور دیده حیدر و پاره جگر پیغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتی که با ایشان به تکلم مشغول بود – لعنهم الله و خذلهم الله – پس من از بی رحمی آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند که من هرگز در هیچ امری با شما اتفاق نخواهم نمود راوی گوید: پس از آنکه آن گروه لعین، سبط سیدالمرسلین علیه السّلام را به تیغ ظلم مقتول کردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشکر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت کردار روی آوردند برای غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهیدان ، پیراهن آن یوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حویه حضرمی پرجفا، ربود و آن را به قامت نارسای نحس خود پوشانید و از اعجاز آن شهید راه بی نیاز، بدن نحس آن روسیاه به مرض برص سفید مبتلا شد، به قسمی که جمیع موهای بدن آن بدبخت پلید فرو ریخت و در روایت است که دو پیراهن آن عزیز مصر شهادت ، جای زیاده از یک صد و ده جراحت از زخم تیر و نیزه و شمشیر، یافتند امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جای سی و سه طعنه نیزه و سی چهار ضربت شمشیر یافتند.

***

صحنه ای از یک تعزیه

یک نوسنده و یک کتاب

نامش علی بن موسی بن جعفر مکنّی به« ابوالقاسم »،« ابوالحسن » و «ابوموسی»ملقب به«رضی الدین»و معروف به«ابن طاووس» و گاهی به«طاووس»موصوف است.

رضی الدین، علی بن موسی بن جعفر ملقب به «ابن طاووس» از بزرگان علمای امامیه و جامع علوم مختلف بود. این عالم زاهد و پارسا صاحب کراماتی بوده که علامه حلی به برخی از آن ها اشاره کرده است. وی را مستجاب الدعوه و واقف بر اسم اعظم دانسته است، وی دارای نفس عجیب و بسیار تأثیر گذاری بوده است.

او را از کثرت ورع و تقوی اورا «قدوة العارفین و مصباح المجتهدین» لقب دادهاند. از دادن فتوی در احکام شرعی به شدت امتناع داشته و جز کتاب «غیاث الوری» که حاشیهای بر یک کتاب فقهی است کتاب فقهی دیگری تألیف نکرده است.

سید بن طاووس قبل از ظهر روز پنج شنبه نیمه ماه محرم الحرام سال ۵۸۰ در حله سیفیه دیده به جهان گشود علت این که او را ابن طاووس گفتهاند، این است که جّد اعلی او «محمد بن اسحاق» دارای اندام زیبا و صورت نیکوئی بوده ولی پاهای او متناسب با قیافهاش نبوده بدین جهت او را به طاووس ملقب کردهاند.

سید بن طاووس دوران کودکی را در حله گذراند و بعد به همراه خانواده به بغداد نقل مکان نمود و در اواخر دولت عباسیان مدت ۱۵ سال در آنجا اقامت گزید. سپس به زادگاه خود حله مراجعت کرد و از آنجا مجائر عتبات عالیات گردید. بدین ترتیب که در نجف، کربلا و کاظمین در هر یک ۳ سال توقف نمود و بعد از آن در سامرا نیز ۳ سال مجاورت اختیارکرد در حالیکه آن موقع سامرا مثل صومعه ای در وسط بیابان بود.

ابن طاووس در زهد و عبادت تقوا و ریاضت مقام بلندی داشت و سرانجام صبح روز دوشنبه ۵ذی القعده سال۶۶۴ هجری ظاهراً در بغداد در گذشت و گویا جنازه او پیش از دفن به نجف اشرف انتقال داده اند.

سید در زمان مستنصر، خلیفهی عباسی میزیسته و با این که خلیفه تلاش کرد او را وارد مسائل سیاسی کند و منسب “نقابت طالبیین” را به او واگذار کند، ولی موفق نشده. در زمان سقوط بغداد توسط هلاکوخان، نقابت طالبین را بر او تحمیل کردند. گرچه سید در ابتدا نپذیرفت اما خواجه نصیرالدین طوسی او را آگاه کرد که در صورت عدم قبول، او را خواهند کشت.گذشته از علم و دانش بسیار دقیق، عمیق ومراقب بود به همین جهت میرزا جواد ملکی تبریزی که خود از عرفای بزرگ است لقب «سیدالمراقبین» را به ایشان داده است.

با این که عمر طولانی نداشت ۵۰ تا ۶۰ جلد کتاب را به او نسبت دادهاند. بیشتر این کتب در زمینهی دعا و زیارات است از جمله؛ اسرارالصلوة، الاقبال الصالح الاعمال، مصباح الزائر، جناح المسافر، الطرائف فی مذهب الطوائف، کشف المحجه لثمرة المهجه، یکی از آثار او کتاب مشهور «اللهوف یا الملهوف علی قتل الطفوف» است که بارها در هند و ایران به چاپ رسیده است

معرفی کتاب لهوف

لهوف از واژهی “لهف” به معنی سوگ و ناله و “طف” به معنی اندک و کم گرفته شده. شیخ جعفر شوشتری(ره) مقتل ایشان را مشهورترین مقتل می دانسته است. سید، شاعر، ادیب و نقاد هم بوده است لذا ردپای ذوق ادبی او در لهوف قابل مشاهده است. بیان کتاب لهوف بسیار نرم بوده به گونه ای که میتوان آن را به صورت مرثیه خواند. این کتاب با یک شیوهی داستانی نوشته شده است. سید، چاشنیهای شعری خود را درجای جای کتاب آورده به گونهای که کمتر صفحهای از کتاب است که یک شعر در آن نباشد. اصل کتاب لهوف عربی است و چندین بار به فارسی ترجمه شده است.

کتاب لهوف در چند فصل یا به تعبیر خود سید به چند «مسلک» تنظیم شده است که برخی مترجمان همه ی مسالک و برخی یک یا چند مسلک را ترجمه نمودهاند.

مسلک اول با ولادت امام حسین علیه السلام آغاز می شود. البته این رسم در بسیاری از کتب که در مورد حضرت نوشته شده جاریست. بعد از تولد امام حسین علیه السلام بخش عمده ای از زندگانی حضرت را در زمان پدر و برادر رها کرده به سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در مکه می پردازد. لذا با همهی ارزش این کتاب جهت دریافت گزارش لحظه به لحظهی حرکت اباعبدالله علیه السلام از خواندن کتب دیگر بی نیاز نیستیم.

بعد از سخنرانی آن حضرت در مکه به شهادت قیس بن مصهر پرداخته است. قیس فرستاده ی اباعبدالله علیه السلام به کوفه است که در آنجا دستگیر شد و پس از بلعیدن نامه، عبیدالله بن زیاد به او گفت تو را مخیر می کنم که از پشت بام به زمین پرتاب شده، یا گردنت را بزنم یا این که حضرت را سب کنی و نامه را افشا نمایی. قیس به منبر رفت و پس از توصیف حضرت از او دفاع نمود.

بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح می شود که در این میان حدود ۱۰ منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده است. بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.بعد از دیدار حرب با اباعبدالله علیه السلام به سخنرانی زهیربن قین و حر در محضر اباعبدالله علیه السلام پرداخته که در این فاصله هم بخش هایی مفقود از تاریخ کربلا گردیده است.

مسلک دوم از سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در کربلا آغاز شده، سپس به برخورد محکم ابا الفضل العباس علیه السلام و برادران حضرت با شمربن ذی الجوشن و بعد از آن به شب عاشورا، شوخی و بذله گویی اصحاب، سخنرانی امام علیه السلام و توبهی حر اشاره نموده است.

بعد از آن به نماز ظهر اباعبدالله علیه السلام پرداخته، سپس به شهادت علی اکبر علیه السلام، حضرت علی اصغر علیه السلام، اباالفضل العباس علیه السلام و عبدالله بن الحسن علیه السلام پرداخته که در این بین به شهادت سایر اصحاب و بنی هاشم اشاره ای نگردیده است.

بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح میشود که در این میان حدود ۱۰ منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده استT بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.

مسلک سوم با خاک سپاری شهدا در شب سوم شروع شده و در این جا نیز خلا و فاصله ها زیاد است و وقایع مهم نظیر شهادت اباعبدالله علیه السلام، غارت خیمه ها، برخورد با کودکان و اسرا، منزل کوفه و… بیان نگردیدهاند.

بعد از آن به کوفه، شام و خطبه ی حضرت زینب علیها السلام، امام سجاد علیه السلام وام کلثوم و شهادت عبدالله بن عفیف ازدی پرداخته شده است.سپس به بازگشت کاروان اسرا به مدینه و دستگیری و سرنوشت قاتلان اباعبدالله علیه السلام میپردازد. این اثر به جهت مقتل خوانی، مناسب ترین مقتل است.


برچسبها:
بازخوانی داستان, داستان آدینه, روایت مستند, سید ابن طاووس, لهوف, مقتل,

محرم

داستان مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمی‌رفت

شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده می‌کرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت می‌نمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.

سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهل‌بیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور می‌باشند و دستشان به حرم مطهر نمی‌رسد.»

آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.

هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت می‌دانم و نهی از منکر واجب است.»

وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .

نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود می‌لرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت می‌کرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.

چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»

پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»

محرم

سلام برحسین واصحاب باوفایش  فرارسیدن ایام سوگواری سرور وسالار شهیدان به تمام عاشقان آن حضرت تسلیت می گوییم .